زندگی ماهی سیاه کوچولو

The Little Black Fish
زندگی ماهی سیاه کوچولو

مرگ خیلی آسان می تواند الان به سراغ من بیاید. اما من می توانم زندگی کنم، نباید به پیشواز مرگ بروم. البته اگر یک وقتی ناچار با مرگ رو به رو شدم که می شوم، مهم نیست. مهم این است که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد ... (صمد بهرنگی - نویسنده ی داستان ماهی سیاه کوچولو)
________________________________
« اگر پزشک هستی دیگر متعلق به خود نیستی، اگر متعلق به خودت هستی دیگر پزشک نیستی - دکتر محمد قریب »

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات
  • ۸ اسفند ۹۷، ۲۲:۳۳ - جانی
    همممم

خاطره ی (سروش) عزیز

چهارشنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۲، ۰۹:۵۹ ب.ظ
این پستو یکی از دوستای خیلی خیلی عزیزم توی وبلاگش گذاشته بود و خیلی ازش خوشم اومد.من هم میذارم اینجا تا شما هم استفاده کنید

خدایا کسی رو جز تو سراغ ندارم.

درسته بنده خوبی برات نبودم!اما باز بهت رو اوردم.ازت کمک میخوام.کمکم میکنی ؟

از علاقم -نیتم و همه چیم خبر داری.

خدایا شاد کردن دل پدر مادرمو ازت میخوام فقط!

بزارید این خاطره رو بگم درس عبرت شه برای همه:

وقتی جواب کنکور 92 ساعتای 6 اینا بود که اومد تا چراغو روشن کردم مامانم پشت سرم ظاهر شد.شمارمو که زدم کارناممو دیدم دو دستی زدم تو صورتم!بابامم اومد .گفتن چی شد!گفتم شرمندم همین!

گفتن فدا سرت .مث یه شوک بود هیچ حسی نداشتم.هیچی!!!!!بابام اینا از اتاقم رفتن بیرون!(اتاق من تو بهار خوابه=به اتاق بالای ساختمون)بعد که چراغارو که خاموش کردم کل زحمتامو برباد رفته دیدم!زدم زیر گریه.تا خدا میخواد گریه کردم!یه دفعه خواستم برم پایین لباسامو بپوشم برم بیرون که صدای نفس زدن یکیو شنیدیم!تا رفتم رو پله ها دیدم کسی نیست!منم پشیمون شدم از رفتن به بیرون.باز بعد چند دقیقه گففتم باید برم بیرون .هوا هنوز تاریک بود!این بار اروم رفتم رو راه پله بابامو رو راه پله دیدم دستشو رو سرش گذاشته بود .اروم رفتم پشتش نشستم مث همین الان که دارم اینو مینویسم داشتم گریه میکردم.گفتم بابا شرمندتم که نتونستم جواب زحمتاتونو بدم.هیچی نگفت.فکر کنم داشت گریه میکرد.هوا تاریک بود نمیتونستم صورتشو ببینم.گفتم تورو خدا برو بخواب!رفت تو اتاقش !منم رفتم اتاقم!با گوشیم زدم فیس بوک!یکی از دوستاممم که خیلی هم باهاش رفیق بودم دیدم رتبش عالی شده زده بود اونجا از خجالت اینکه رتبمو نپرسه براش هیچی ننوشتم.هوا روشن بود دیگه و از فردا و پس فردا همه چی به روال عادی برگشت .اما تنها چیزی که واسم موند رتبه ای بود که داشتم و نمیتونستم اون چیزی که میخوام رو قبول شم!

این خاطره رو به خاطر اون سری از دوستا که گفتن از تجربت بگو نوشتم!واقعا دوس داری خودتو و پدر مادرتو ناراحت کنی؟البته بدون پدر مادر به هرچی که خودت دوس داری راضی باشی اونام خوشحالن.اول ببین خواسته خودت چیه؟اگه بدون در حد ارزوت تلاش نمیکنی پس بدون تابستون ممکنه این اتفاقا هم برای شما هم بیافته خدا نکرده.خیلی از ماها تا سرمون به جایی نخوره به خودمون نمیایم.اما امیدوارم این خاطره بد من واسه هیچ کدوم از شماها خواننده وبلاگم اتفاق نیافته و تونسته باشه تلنگری هم به خودم و هم شماها زده باشم.

خواهشا اگه فک کردین خاطره ای هست که میتونه بقیه رو هم به خودش بیاره .بزنید تو وبلاگ هاتون بزنید تا همه بخونن!(به خودمم بگید البته)

اما در رابطه با عنوان وبلاگ باید بگم!از فردا دوران جدیدی از زندگیم شروع میشه!دورانی که با پنهان کردن حقیقت همراه هست.امیدوارم اخرش با لبخند پدر مادرم ختم بشه .خدایا کمک

وبلاگ سروش عزیز

 

 

نظرات  (۳)

سلام
آزمون امروز
http://www.kanoon.ir/Public/TestKey.aspx?td=13921125&gc=3

پاسخ:
پاسخ:
سلام مینا عزیز
مرسی از لطفت.میذارم بچه ها هم استفاده کنن
امیدوارم آزمونو خوب داده باشی
Y chiziiii
Khodet ya yki az doostat ya ....kasiiiii niissssst ba man paye bshw barname beriziimmmmm
Aghaaaa alan ehsase azavozhdan tamame vojoodam ra faraaa gereftee aasssstttt
Baasiii andooohhhgiinam:D

پاسخ:
پاسخ:
من اصلا یه دونه دوست هم ندارم که باهاش برنامه بریزم.آخه چند ساله اومدیم تو این شهر واسه این از خیر (شر) دوستان دیگه خبری نیست :)
نگاه کن من هم تا همین دیشب اصلا حالم خوب نبود و نمیدونستم چیکار کنم.همش میگفتم با این اوضاع امسال هم نمیتونم کاری بکنم.
همینطور تو اینترنت درباره ی برنامه ریزی میگشتم که دوتا گفتگو رو خوندم و امروز کلا برنامه ریزیمو عوض کردم و دارم با این برنامه پیش میرم.آخه واقعا این دو نفر با این روش موفق شدن و من هم نمیخوام این فرصتو از دست بدم.این دوتا لینک هست (البته افراد خیلی زیادی با این روش کار کردن و موفق شدن ولی خب این دو نفر دقیقا خود هدفن :) )
دانشجوی پزشکی:
http://g5g5.ir/interviews/%D8%B3%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D9%BE%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D8%8C-%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%D8%AC%D9%88%DB%8C-%D9%BE%D8%B2%D8%B4%DA%A9%DB%8C-%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%B9/
دانشجوی دندان پزشکی:
http://g5g5.ir/interviews/%D9%85%D9%84%DB%8C%D8%AD%D9%87-%D8%A8%D8%A7%DB%8C%D9%86%D8%AF%D8%B1%DB%8C%D8%8C-%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D9%87-730-%D8%B1%D8%B4%D8%AA%D9%87-%D8%AF%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86-%D9%BE%D8%B2%D8%B4%DA%A9%DB%8C/
اگه خواستی هنوز وقت زیاده تو هم میتونی مثل من شروع کنی و با این روش پیش بری.مطمئن باش اگه پشتکار به خرج بدی موفق میشی
سلام چیطوریی پسر؟؟
چند روزی نت نداشتم نشد سر بزنم
دیگ از امروز بکش بخووون ;)
آهنگ سیروان هرروز گوش کن همین ک میگه دوس دارم زندگیو ..:د
ب من زیاد انرژی میده;)
با آرزووووی موفقیییت
امروز قلم چی نمیدم:((
میخام برم لالا تا 1 ظهر!

پاسخ:
پاسخ:
سلام سارا عزیز
مرسی امروز خیلی حالم خوب بود.امیدوارم تو هم همینطور باشی
اتفاقا از همین امروز بکش شروع کردم ، خوندم
چرا نرفتی ؟؟؟ برای لالا همیشه وقت هست.تنبل شدی ساراا
سعی کن همه ی آزمون ها رو بری.حیفه نری
تو هم موفق باشی
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی