کمانگیر ، کمانتو بکش
امروز یه داستانک خوندم ، دوست داشتم شما کمانگیرهای جوان هم بخونید 😉
کمانگیر پیر و عاقلی در مرغزاری در حال آموزش تیر اندازی به دو جنگجوی جوان بود. در آن مرغزار نشانه کوچکی که از درختی آویزان شده بود، به چشم می خورد. جنگجوی اولی تیری از ترکش بیرون می کشد، آن را در کمانش می گذارد و نشانه می رود. کماندار پیر از او می خواهد آن چه را که می بیند شرح دهد. جنگجو می گوید:” آسمان را می بینم، ابرها را، درختان را، شاخه های درختان را و هدف را” کمانگیر پیر می گوید:” کمانت را بگذار زمین، تو آماده نیستی.” جنگجوی دومی پا پیش می گذارد و آماده ی تیر اندازی می شود. کمانگیر می گوید:” هر آن چه را که می بینی شرح بده.” جنگجو می گوید:” فقط هدف را می بینم.” پیرمرد فرمان می دهد:” پس تیرت را بینداز.” تیر صفیر کشان بر نشان می نشیند. پیرمرد می گوید:” عالی بود. موقعی که تنها هدف را می بینید، نشانه گیریتان درست خواهد بود و تیرتان بر طبق میلتان به پرواز در خواهد آمد.
شما هم الان کمانتونو بردارید و دقیق نشونه بگیرید.موفق باشید 😃