زندگی ماهی سیاه کوچولو

The Little Black Fish
زندگی ماهی سیاه کوچولو

مرگ خیلی آسان می تواند الان به سراغ من بیاید. اما من می توانم زندگی کنم، نباید به پیشواز مرگ بروم. البته اگر یک وقتی ناچار با مرگ رو به رو شدم که می شوم، مهم نیست. مهم این است که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد ... (صمد بهرنگی - نویسنده ی داستان ماهی سیاه کوچولو)
________________________________
« اگر پزشک هستی دیگر متعلق به خود نیستی، اگر متعلق به خودت هستی دیگر پزشک نیستی - دکتر محمد قریب »

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات
  • ۸ اسفند ۹۷، ۲۲:۳۳ - جانی
    همممم

واقعا امروز هشتم خرداد بود

پنجشنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۳، ۰۵:۰۴ ب.ظ
باور نمیکنم امروز واقعا هشتم خرداد بود و من حال و هوای کنکور رو ندارم.الان که دارم فکر میکنم میبینم دارم خودمو گول میزنم و به هر موضوعی میخوام فکر کنم و انجامش بدم بجز درس.اگه بخوام همینجور پیش برم دقیقا نتیجه ی پارسال برام تکرار میشه.خیلی سردرگمم.خدایا خودت کمکم کن...

 

به امید خدا نیت میکنم از همین الان دیگه بچسبم به درس و دیگه این ساعت مطالعه های 1 ، 2 ، 3 خیلی دیگه 4 تموم بشه و برگردم به همون ماهی سیاه کوچولویی که حداقل 8 ساعت میخوندم.زیاد هم دور نیست این 8 ساعت همین دو ماه پیش بود.از وقتی که با بچه ها دیگه نتونستم برم تو وبلاگ سروش رقابت کنم ساعت مطالعه ام کم شد و دیگه نرفت بالا.از همین امروز با خودم رقابت میکنم و فکر میکنم همیشه 15 دقیقه یکی از بچه های وبلاگ مثل سینا ، سروش ، فائزه و بقیه بچه های عزیزی که با هم رقابت میکردیم ، ازم بیشتر خوندن تو اون روز

حتی قبول هم نشم دیگه این عذاب وجدان رو ندارم که درس نخوندم و دیگه نمیتونم بگم که اگه میخوندم هم بازهم در نمی اومدم.تو این چند سال که کنکور دادم یه سال نبوده که بعد از کنکور بگم تونستم حتی 50 درصد از توانم هم بکار بگیرم و درس بخونم هیچ وقت نشده ، خیلی زیاد شاید 10 تا 15 درصد فقط وقت گذاشتم براش.

یادمه تا سال اول دبیرستان همیشه شاگرد اول کلاسمون خودم بودم و همیشه مورد تحسین معلم ها و مدیر و ناظم مدرسه قرار میگرفتم چه در زمینه درس و چه در زمینه ی ادب

همیشه هم سر صف بهم لوح نفر برتر شدن میدادن و هیچوقت فکر نمیکردم که یه روزی مثل اون بچه هایی که معلم باهاشون دعوا میکرد بشم و همیشه درسا برام راحت بود.اما از دوم دبیرستان حس اون بچه ها رو کاملا درک میکردم وقتی ... بیخیال اون روزای خیلی بد.روزهای خیلی خوبی در پیش رو هست و دلم کاملا روشنه که میتونم بهشون برسم و روزهای خیلی خوبی برام پیش میاد.

چند وقت پیش هم خواهرم بهم گفت بیا فال انبیا بگیر گفتم باشه و نیت کردم واسه پزشکی و گرفتم ، فال حضرت محمد(ص) اومد و متنش این بود (چاپش کردم و الان که پشت میز نشستم روبرومه)

ای صاحب فال و ای خوش اقبال بر تو بشارت باد که بر اثر لیاقت و کفایتی که ابراز خواهی نمود میان فامیل و طایفه خود به مقام شامخی خواهی رسید که مورد حسد دیگران خواهی گرفتم و لیکن خداوند دانا و توانا تو را حمایت می کند و تو را از گزند و چشم زخم دیگران مصون می دارد ، شکر خدای را بجای آور و سعی کن موقعیتی را که نصیب تو می گردد همواره با خلق و خوی پسندیده حفظ کنی تا سرافراز بمانی ، انشاءالله

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی