من و بچه گربه ها
دیگه شب خیلی سر و صدا میکردن ، ایندفعه با یه سرنگ امتحان کردم و جواب داد.
وای خیلی نازن وقتی با سرنگ کم کم بهشون شیر میدادم خیلی بامزه هی با زبونشون شیر میخوردن.نوبتی به هر چهارتاشون نفری دوتا سرنگ شیر دادم.(2 تا 2 سی سی)دوتاش سیاه سیاه هست و دوتاش هم مثل مادرشون یه رنگی مثل خاکستری راه راه دارن.یکی از اون دوتا که سیاهن کوچیکتر از اونا هست و پاهاش خیلی ضعیفه و همش میشینه صدا هم نمیکنه ، ظهر که اورده بودمش بیرون همش میلرزید ولی شب بهتر از همشون همین بود و ساکت مثل یه بچه ی خوب همه ی شیرشو خورد.البته برای گرفتنشون پلاستیک دور دستم گرفتم که اگه یه موقع مادرشون برگشت ولشون نکنه
در کل تجربه ی خیلی خوبی بود که بچه گربه بگیری تو دستتو بهشون غذا بدی بخورن
اگه شد عکسشونو میذارم ببینیدشون
خدا کنه مادرشون زنده باشه و برگرده.هرچی باشه اون بهتر میتونه بهشون غذا بده
مادر بچه گربه ها دیگه برنگشت و ما داریم هر روز تو چند نوبت براشون شیر میریزیم و میخورن ولی دیگه یاد گرفتن که از تو ظرف شیر بخورن
گربه های قشنگی بودن !
ولی من به قشنگیشون کاری ندارم !!! چون گربن من فرار میکنم !
خخخخخخخخخخ